بسم الله الرّحمن الرّحیم
دهنم رو نزدیک گوش برادرم می گیرم .از آیینه نگاه می کنه ومی پرسه: "چی می خوری؟"دوباره نزدیک می کنم و می گم: "چیپس!"خودش رو لوس می کنه و می گه :"من چی؟!"می گم :"شما فعلا سخنرانی ت رو میل بفرما! که گوشمونو کر کرده!"
چشمش رو به جاده می دوزه و من می دونم که داره سعی می کنه از لابه لای ذهنش یه جمله ی ماندگار برا اصلاح بنده تراوش کنه! با محبت شروع می کنه به صحبت . مثل همیشه. و من مثل همیشه خسته از این حرفا ، فرو می رم توی صندلی تا از آینه رصد نشم . کار همیشه شونه ،هم اون هم پدرم .
من دیگه عادت کردم ،باگوشیم ور می رم .باتریش ضعیفه غصه م دو برابر می شه .امروز ولی برای من مهم بود که از این حرفا نشنوم . بعد از یه عمر عز و التماس، تونسته بودم نظر پدرم رو و از همه مهمتر تایید برادرم سعید رو برای رفتن به شیراز جلب کنم .
وقتی خونه ی ما حرف از سفر می شه دائما یا می رفتیم مشهد یا قم . اما من هیشه مخافل بودم و همیشه هم با نظر مخالف من خب مخالفت می شد دیگه . ولی احترام نگه می داشتم . دلتنگی ماز شهر های زیارتی رو به روشون نمی آوردم.
ولی ته دل راضی نبودم . یک بار نه ،خیلی بیشتر گفتم: بریم شمال؟! مادرم لب گزید وپدرم رویش رو اون طرف کردوسعید شروع کرد به تبیین.
گفتم بریم کیش؟! قبل از هر اتفاقی ، خودم از برخوردها فهمیدم .... و رفتم توی اتاقم. وحالا بعد از قرنی بارو بندیل رو بستیم ، راهی می شیم شیراز. به بهونه ی سیاحت و البته من می دونم زیارت هم خواهیم داشت . به قول بچه ها می ریم پابوس تخت جمشید؟!!!
ضبط ماشین داداش از صبح یک بند توی گوشمون سخنرانی داره ، حدیث، پشت آیه!! یه خاور توضیح هم دنبالش. از حرف حق می گه ... تا دلهای مهر شده.
من که باورم نمیشه . با این که سخنرانش معروفه، ولی این حرفش رو قبول ندارم مگر کسی پیدا میشه که در مقابل حرف حق مقاومت کنه؟!!!
عوارضی قم رو رد می کنیم . مادرم نطقش از گوش دادن به سخنرانی باز میشه ، خاطره می گه . رو میکنه به من و می گه: "اون موقعا که با بابابزرگت می اومدیم قم ، همیشه این برگه عوارضی رو می انداخت توی داش برد ماشین و می گفت :قبض عوارضیش هم تبرکه!! بابابزرگت عادت داشت همیشه توی قم به ما کباب بده . سوهان داغ می گرفت ، به تهران نرسیده همه رو تموم می کردیم . "
و بعد یه لبخند می زنه و دوباره ادامه می ده : "همیشه عاشق تند تند زیارت کردنای حرم بودم و نماز امام زمون مسجد جمکران. بابابزرگت خیلی ما رو هول می کرد . آخه دوست داشت نماز ظهر رو توی مسجد جمکران بخونه . بعدش هم یک سفره ای پهن کنه و به همه ی ما کباب بده . بعضی وقتا ما رو هر هفته می آورد ، خیلی مزه می داد سارا!!!؟
پدرم بر می گرده و با تمسخر میگه :"سارا!!!!"
برای دانلود فایل الکترونیکی مقاله(پی دی اف) به صفحه آخرمراجعه فرمایید. |